سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بخشندگی، [بذر] دوستی را [در دل ها [می کارد . [امام علی علیه السلام]
صفا و دوستی در کنار صمیمیت
سامان حیدری ( دوشنبه 88/6/30 :: ساعت 4:4 صبح )

داشتم تو خیابون ها قدم میزدم ، که دیدم یه پسر بچه 12 ساله داره گدایی میکنه ، بهش گفتم دوست داری کمکت کنم که بیشتر پول گیرت بیاد ؟‏گفت چطوری ؟ گفتم من برات سه تار میزنم تو وایستا پول جمع کن گفت باشه ! رفتم خونه سه تارم رو برداشتم اومدم پیشش ! نشستم کنارش ، شروع کردم به سه تار زدن ، 5 دقیقه نگذشت که دورمون پر از آدم شد ، خیلی بودن ، شاید دروغ نگم 40 50 نفر میشدن ! یه نیم ساعت این بچه پول جمع کرد که اماکن اومد بهمون گیر داد ! ما بلند شدیم رفتیم 3 تا خیابون اونطرف تر ! بهم التماس میکرد باز هم بزنم ! من هم گفتم عزیزم من که خودم بهت پیشنهادش رو دادم پس التماس نکن ! نشستیم و یه نیم ساعت دیگه زدیم و باز همونطوری شد ! اون تونست 50 هزار تومن جمع کنه ! ساعت شده بود 11:30 شب ، گفتم بریم خونه ؟‏گفت بریم ! رسوندمش تا خونشون ، بهم تارف کرد داخل ، من هم رفتم ، یه پیرزنی رو دیدم داخل دراز کشیده بود ، روی سرش یه دستمال بود ، با ذوغ و شوق دوید طرفش پولا رو ریخت جلوی مادرش ، گفت مامان این آقا باعث شد که اینقدر پول امشب در بیارم ! و ..... ، مادرش کلی دعام کرد ! بهم شام دادن ! و کلی بهم خوش گذشت ، خیلی خوشحال بودن !

من کلی دانش آموز دارم برای آموزش سه تار ، تار ، سنتور ! فردا که میرم سر کلاس ، به همه میگم که هر کدوم تو یه روز برن پیش اون بچه براش ساز بزنن ! وقتی هم که برگشتن برام تعریف کنن که چی فهمیدن ! من فقط یاد نمیدم که یاد بگیرن ساز بزنن ! شاگردای من همه احساساتی هستن ! شاگردی رو قبول نمیکنم که احساس رو درک نکنه !‏ ساز سنتی نیاز به این چیزا داره ! بدون احساس نمیتونن ساز یاد بگیرن ! وقتی همه دور هم جمع میشیم راجع به این جور کارامون صحبت میکنیم ! اما مساله اینه که تو بین این همه محتاج به پول ! این همه کسایی که مریض دارن و تو نداری سو به گدایی آوردن چی ؟ پسرک 12 ساله پاش شکسته بود ! مادرش سخت مریش بود و نمیتونست  بره کارگری کنه !‏تازه مگه از کارگری چقدر گیرش میاد ؟ هیچی روزی 15 20 تومن ! تو دو هفته ای که پاش شکسته بود مجبور شده بود که گدایی کنه ! من یه پولی بهش دادم که دیگه مجبور به گدایی نباشه ! اما بهش گفتم با بجه های ما برو و بشین پول جمع کن پولش رو هم نظر کن برای امامزاده ! که مادرت رو شفا بده !
امروز با این کار خیلی سبک شدم ! وقتی که رسیدم خونه و قبل از اینکه این رو اینجا بنویسم ، یه آهنگ برای اون پسرک با عنوان پسرک خوندم !‏ با همن سه تار ، آخه وقتی که داشتم براش ساز میزدم حسی عجیب من رو گرفته  بود که یه آهنگ از درونم کشید بیرون ، همون رو یه شعر گفتم براش خوندم باهاش !
همیشه احساس شاعرانه داشته باشین !

سامی حیدر مخلص همه پارسیبلاگی ها

saman.heydari_69@yahoo.com



  • کلمات کلیدی :


  • لیست یادداشتهای آرشیو نشده