سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آسمانها و زمین و فرشتگان و شب و روز برای سه کس آمرزش می طلبند :دانشمندان و دانشجویان و سخاوتمندان . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
صفا و دوستی در کنار صمیمیت
سامان حیدری ( سه شنبه 88/6/17 :: ساعت 4:30 عصر )

جوان رو میتونی توصیف کنی یعنی چی تا من بفهمم که کی هستم ؟

خوب ، جوان دو جنس متفاوت هست که همه میدونیم ! دختر و پسر ! هر کدوم از این جنس ها یه نوع خاصی هستند و رفتارای خاصی دارن ! منی که خودم پسر هستم پسر رو بهتر میفهمم و توضیح میدم ، بر حسب تجربه یه چیزایی هم از جنس دختر میگم !

پسری که به دوران جوانی میرسه ، ( که قانونش سن 18 سالگی رو در نظر گرفته ) اگر در دوران غفلت عمیق نباشه کم کم شروع میکنه به خود شناختی ، اگر در دوران غفلت باشه که یه 3 4 سالی دیر به این خودشناختی میرسه !

من زمانی که 18 سالم شد رو خوب یادمه ، روز تولدم رو به یاد دارم ، من عادت به گرفتن هدیه دارم و خیلی هم پر توقع هستم ، اما اون روز که خانوادم برام هدیه گرفته بودن و طبق معمول جشن تولد به من اصلا خوش نمیگذشت ، انگار زوری داشتم تحمل میکردم ! تمامه جسمم تو خونه خودم بود و تمامه افکارم پیش دوستام ، میخوام بگم که از دوران نوجوانی که بیرون اومدم دیگه نمیتونستم خانواده رو تحمل کنم ! اولین کاری که کردم یه خونه برای خودم گرفتم ، دومین کار تمام خرجم رو از بابام و خانواده جدا کردم و با آموزش موسیقی و آهنگ سازی در آمد خوبی دارم هنوز ! در مرحله بعد سعی کردم با خانوادم مثل یه مهمون رفتار کنم ، من رشته تحصیلیم رو تو اراک افتادم خونه ما تو تهران هست ! الان تو اراک خونه گرفتم و مشغول تحصیل هستم ، وقتی خانوادم میان برای دیدن من ، میبرمشون میگردونم اینها رو ، دقیقا مثل یه مهمون مهم ! با این کار خودم رو تنها و به دور از خانواده احساس کردم ! حال با خودم تصوراتی هم دارم ، تصوراتی حاکی از این که من بزرگ شدم ، شاید کسایی که من رو میشناسن با خودشون میگن که من یه بچه پولدارم که تو ناز و نعمت بزرگ شدم ! تک فرزندیم باعث شده فقط نازم رو بکشن ! اما من معتقدم که هر کس به نوبه خودش حسابی تو زندگشی دردها کشیده ! من از 16 سالگی از بابام پول تو جیبی نمیگرفتم ! در آمد مذخرفی از کلاس موسیقی گذاشتن داشتم ! که الان پیشرفت خوبی کردم ! شما تصور کنین که باباتون پولداره ولی شما با جیبه خالی میرین بیرون ! دیگران به جز خساست فکر دیگه ای ندارن ! همین برای یه نوجوونه مغرور مثل من کافیه که بشه درد ! اما اینا دردایی هستن که عادی نام دارن برای من ! از درد نمیگم من آدم عقده ای نیستم ! اما همه درد رو تجربه کردن این یه باوره که من دارم ! من به غیر از خودم این توانایی رو دارم که تا 20 سانتیمتر جلوتر از دماغم رو هم ببیبنم ! دوستام رو میبینم که تو اوج تفریح به فکر آینده نیستن ، پسرایی رو میبینم که میشناختمشون اما نمیشناسمشون ! دوران جوانی از زمان آغاز شروع به تغییر ما کرده ! تغیراتی که من اسمش رو گذاشتم وحشتناک و زیبا ! وحشتناک چون خیلی سریع اتفاق میافته ! زیبا چون یکی مثل من رو رو پای خودم نگه داشته !

دیدگاه جوانی از دید جنس موئنث :
من یه پسر هستم نمیشه به راحتی راجع به جنس دختر قضاوت کنم ، پس چیزایی که میگم رو خرده نگیرین و نگین اشتباه ! من میدونم که اشتباهه اما به خاطر اشتباه بودنش دست از بیان نکردنش نمیکشم !
روزی رو به یاد دارم که با ماشین تو خیابون میگشتم ! سر یه چهار راه پشت یه چراغ قرمز ایستاده بودم ، یه دختر بدون اینکه من بدونم کیه ، چیه ، یا به قول یارو بوق زده باشم براش در رو باز کرد نشست تو ماشین ، من خشکم زد ، نگاش کردم همینطوری ! بهم گفت من تا فلانجا میرم ! من تو دوران نوجوانی از اون آدمایی بودم که همه رو دست مینداختن ! من هم پایه ، مقصود داشتم که ببینم اینجور تیریپ آدما چطوری هستن ، کنجکاو شدم و راه افتادم ، یه کم جو گیر شدم و مسخره بازی کردم اما همش نقشه بود و میدونستم دارم چی میکنم ! چراغ قرمز رو رد کردم با تکاف راه افتادم ، اون خندید ! من هم خندیدم ! یه دستمال کاغذی برداشت لبش رو پاک کرد ، من هم یکی برداشتم لبم رو پاک کردم ! بعد شییه ماشین رو زد بالا ! من هم زدم بالا ! کولر رو روشن کرد وسط زمستون ! من هم گذاشتمش رو دور آخر ! بعد به من گفت اسمت چیه ؟‏ من گفتم سامان هستم سامی صدام میکنن ! من هم پرسیدم اسم تو چیه ؟‏گفت لیلا هستم ، لیلی صدام میکنن ! طول مسیر رو رفتم و دیگه چیزی نگفت ، بعد گفت نگه دار الان میام ! کنار یه سوپر مارکت نگه داشتم ، رفت یه چیزی گرفت و بعدش هم یه کم جلوتر پیاده شد ، همین ! اما من حسابی رفتم تو فکر ! عقاید اون با عقاید من زمین تا ماه فرغ میکرد ! اون قصد سکس یا دوستی نداشت ! و فقط براش مهم نبود که من کی هستم یا چی هستم ، یه ماشین مدل بالا دید اومد سوار شد و مارایی که شد ! ولی یکی مثل من با تصوراتش فقط به همچین کسایی میگه هرزه ! حس عجیبی داشتم ! احساس میکردم خالی شدم ! اومدم خونه و روش فکر کردم ! متوجه شدم که این دوران جوانی و شروع سنین 18 سالگی نیست که رو آدما تغییر ایجاد میکنه ! عوامل مختلفی چون جامعه و خانواده اطرافیان هستند که باعث تغیرات سریع در ما میشن ! گاهی یه شئ باعث میشه تا دیدگاهت نسبت به دنیا عوض بشه ! من اون دختر رو یه انسان به یاد نمیارم ، یه شئ به یاد میارم که منه رو متوجه یه تغییر دیگه کرد ! از اون وقت تو خیابون هر وقت که بیرون میرم به هر کس که نگاه میکنم یه شخصیتی والا میبینم که داره زندگی میکنه !

ملاقات با افرادی مهم ، دیدار و هم صحبتی با کسایی که هیچ چیز نیستن ، گشتن با کسایی که متفکر هستن ! جو گیر شدن با کسایی که از 7 دولت آزاد هستن رو برای خودم آزاد کردم و همینها باعث شدن دیگران به من بگن بیشتر از سنم میفهمم ! اما دوستی دارم که بسیار مذهبی هست ! و برای اون کارایی که من میکنم غیر عادیه ! یه روز سوارش کردم بردمش بگردیم ! متوجه شدم خیلی مؤذب هست ! بعد از یه رستوران سریع رفتم یه مراسم روزه ! باهاش نشتسم ! اون اونجا احساس راحتی میکرد این رو حس میکردم ! بعد ازم پرسید چطور شد اومدی اینجا ! بهش گفتم اینجا ماله خودمه ! شاخ در آورد ! باور نمیکرد ! اما همینطور بود ! من میدونم که مکانهایی مثل مسجد چقدر میتونه یه انسان رو سبک کنه ! به ثواب و خدا اعتقاد دارم ! به مذهبی و حذباللهی بودن اعتقاد ندارم ! اما خدا و اماما و پیامبران رو قبول دارم ! بعد از اون مراسم دوباره بردمش به یه رستوران ! یخش آب شده بود و کلی حرف زد من هم با دقت گوش دادم !

من احساس کردم که یه مشکلی داره ، یه غمی داره ، بردمش اونجا ، گریه کرد و خالی شد ! سبک شد و باز بردمش به همونجایی که احساس رنج و دلهره میکرد ! اما همه چیز رو فراموش کرده بود ! بعد که ازش پرسیدم چرا 3 ساعت پیش عصبی و رنجون بودی جواب داد ! فکر میکردم تو (‏به من میگفت)‏ خیلی کثیفی ، از اون پولدارا هستی که فقط به پول و تفریح فکر میکنن و ......... اما وقتی گفتی ماله خودته باهات احساس راحتی کردم و احساس کردم تو هم از مایی ! کم کم حسم بهت عوض  شد و ..... !

این دوستی که گفتم رو قبل از این گردش فقط یه بار دیده بودم ! ریش میزاره و گفتم حسابی مذهبیه ! اما با دیدن یه چیز کوچوک (‏از نظر من ) یه تغییر بزرگ توش ایجاد شد ! دیگه به همه کسایی مثل من نمیگه کثیف !

من با دیدن اون دختر دیگه به هر دختری نمیگم هرزه !

و خیلی اتفاق هایی دیگه ! اما وقتی از این تجربه با یه عالم صحبت کردم گفت که این تغییر و دیدن و تغییر کردن فقط تو دوران جوانیه ! اون که دکتر روانشناس بود بهم گفت :
جوانی برای پیدا کردن خودش دست به کارایی عجیب میزنه که گاه باعث گم کردن خودش میشه ! اما دیدن بعضی چیزهای جزئی براش باعث میشه تا کم کم دست به یه تغییر بزنه ! بعضی کارها مقدمه ای میشن تا تغییراتش رو جدی بگیره و اگر گامی غلط بر نداره یه گام بلند و محکم بر میداره و چنان تغییری میکنه که انگار از بدو تولد به این شکل بود !

من هر چیزی که دارم از سرمایه خودم بوده و هیچ چیزی رو از پدرم نگرفتم ! با جدا شدن از خانواده پدرم به شدت ناراحت و غمگین شد ! اما زمانی که دید من هیچ نیاز مالی به اون ندارم و به شدت به اونها رسیدگی میکنم ! وقتی میبینمش بقلش میکنم میبوسمش ! حسابی دورو برش رو میگیرم ! چنان به وجه میاد که انگار میخواد تمام دنیا رو به نام من کنه ! این تغییر زمانی در من به وجود اومد که از 13 سالگی از خونه بیرون اومدم و با بچه های بیرون گشتم ! نه با هر انسانی ! من از بچگی هر دوست صمیمی که داشتم همه بزرگتر از من بودن 20 - 22 - 26 و گاه ازدواج کرده ! نصیحت پذیر نبودم اما بعضی از حکایتهایی که برام تعریف میکردن رو گوش میدادم ! و وقتی که به خونه بر میگرشتم رویا پردازی میکردم و اون حکایتها رو برای خودم میکردم و حال همون حکایتها هستن که زندگی من رو میچرخونن !

تجربه من از جوانی در دو جنس اینه : دوران جوانی شدیدا وابسته به دوران کودکی و نو جوانیه ! هر عملی که در این دو دوران پیشین انجام میدیم جوانیه ما رو تغیییر میده و میسازه ! حال به نظر شما معنیه استفاده ی درتس از دوران جوانی چیه ؟

 

saman.heydari_69@yahoo.com



  • کلمات کلیدی : جوان، دوران جوانی


  • لیست یادداشتهای آرشیو نشده